کد مطلب:102499 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:340

به پروردگار کعبه سوگند که رستم!











تاخت و تازهای ایذایی و جنگ و گریزهای فرسایشی معاویه، از گوشه و كنارهای كشور كه نزدیك مرزهای شام قرار داشت، گذشته به شهرها و سرزمینهای دور دست كشیده شد و حتی معاویه برای استوار كردن پایه های فرمانروایی خود، سرپرست ویژه ای از سوی خویش برای گزاردن مراسم حج تعیین كرد.

در سال 39 عده ای از خوارج به حج رفتند، در آن جا دیدند كه كارگزار علی (ع) و نماینده ی معاویه بر سر سرپرستی مراسم به ستیزه برخاستند، لذا مردم به سرپرستی شیبه بن عثمان سازش كردند. پس از پایان موسم، سه تن از خوارج، دور از چشم دیگران در گوشه ای از مسجدالحرام به گفتگو نشستند و به یكدیگر گفتند: این خانه در جاهلیت نیز بزرگ شمرده می شد و در اسلام جایگاهی بس بلند داشت، اما اكنون این عده حرمت آن را شكسته اند. اگر عده ای باشند كه جان خود را به خدا بفروشند و این دو مرد را كه در زمین فساد كرده اند بكشند، ما و همه ی افراد امت از دست آنان آسوده می شویم و مردم برای خود پیشوایی برمی گزینند.

عبدالرحمان بن ملجم گفت: من علی را از سر راه شما برمی دارم، حجاج بن عبدالله كه همان برك باشد، گفت: من معاویه را می كشم، دادویه یا عمرو بن بكر گفت: به خدا عمرو بن عاص از آن دو كمتر نیست، من هم او را از سر راه برمی دارم. بر این امر با یكدیگر پیمان بستند.

ابن ملجم به كوفه رفت و كار خود را پنهان داشت. در آن جا با قطام دختر علقمه از تیم الرباب آشنا شد و به او پیشنهاد ازدواج كرد قطام كه برادرش در جنگ

[صفحه 534]

نهروان به دست عی (ع) كشته شده بود، شرط پذیرش این پیشنهاد و كابین آن پیوند را، گذشته از دارایی بسیار، كشتن علی بن ابی طالب قرار داد. ابن ملجم نخست خودداری ورزید، لیكن چون دل در گرو عشق آن زیبا رو داشت، شرط را پذیرفت و جریان توطئه ی سه نفری را با آن زن در میان گذاشت و به او گفت كه قرار ما در شب معینی از ماه رمضان است.

در ماه رمضان مردم كوفه چادرهایی برای خود در صحن مسجد برپا می كردند و به اعتكاف می پرداختند. قطام نیز به بهانه ی اعتكاف، در مسجد چادری داشت و در پایان شب لباسی بر تن ابن ملجم پوشانید و شمشیرش را زیر آن پنهان كرد و پیوسته او را بدین كار، دلیر می گردانید. می گویند در آن شب اشعث بن قیس هم در كنار ابن ملجم به نماز ایستاده بود و نزدیكی بامداد در قنوت به او گفت: بشتاب كه روشنایی صبح رسوایت می كند.

علی (ع) در آن شب هنگام بیرون آمدن از خانه به خود گفت:

حیازیمك للموت
فان الموت لاقیك

و لا تجزع من الموت
اذا حل بوادیك

كمربند خود را برای مرگ استوار ببند، زیرا مرگ دیداركننده ی توست،

و از مرگ بیتابی مكن، هنگامی كه بر آستانت فرود آمد.

و به مسجد رفت. چون وارد می شد خفتگان را برای نماز بیدار می كرد و می گفت:«الصلاه! الصلاه!». ابن ملجم با شنیدن صدای امام، همراه با پسرعمویش شبیب، به سوی در ورودی مسجد شتافتند و پشت ستون ایوان كمین كردند. همین كه علی درآمد، هر دو تن با دادن شعار «لا حكم الا لله» شمشیرها را بالا برده بر سر وی فرود آوردند. شمشیر شبیب بر ستون ایوان خورد و شمشیر ابن ملجم فرق علی را شكافت. چون امام ضرب شمشیر را احساس كرد گفت:«فزت و رب الكعبه!»، لایفوتنكم الرجل: به پروردگار كعبه سوگند كه رستگار شدم! مبادا این مرد از دستتان

[صفحه 535]

بیرون رود. مردم به دنبال ابن ملجم به بیرون مسجد دویدند كه او را بگیرند و امام را به خانه بردند.

امام تا دو روز زنده بود و در این مدت نیز به آموزش و رهنمود دادن دمی نیاسود. و وصیتهایی كرد كه گزیده ای از آنها در این جا آورده می شود:

«ایها الناس، كل امری لاق ما یفر منه فی فراره. الاجل مساق النفس و الهرب منه موافاته. كم اطردت الایام ابحثها عن مكنون هذا الامر، فابی الله الا اخفاه. هیهات! علم مخزون! اما وصیتی:

فالله، لاتشركوا به شیئا و محمدا، صلی الله علیه و اله، فلا تضیعوا سنته، اقیموا هذین العمودین و اوقدوا هذین المصباحین و خلاكم ذم ما لم تشردوا.»[1].

مردم، هركسی در گریختن خود دیدار كننده ی چیزی است كه از آن

[صفحه 536]

می گریزد. روزگاران زندگی همان جایگاه رانده شدن جان است به سوی مرگ و گریختن از مرگ دست یافتن است بدان، چندان كه روزگاران را این سوی و آن سوی كردم تا از این راز پوشیده اش جستجو كنم، اما خدا جز پنهان نگاه داشتن آن چیزی نخواست. هیهات! دانشی است نهفته! اما وصیت من: خدای را! چیزی را با آن شریك نگردانید و محمد (ص) را، سنت او را پایمال شده مگذارید. این دو ستون را برپای دارید و این دو تابان چراغ را فروزان نگاه دارید و نكوهشی بر شما نیست تا آنگاه كه پراكنده نشده اید(و بر این دو پایه پایدارید).

آری انسان پیوسته از مرگ گریزان است و می كوشد خود را از آن دور سازد، لیكن همه ی آن تلاشها برای فرار، به نزدیك تر شدن و در نهایت به دیدار با همان چیزی كه از آن گریزان است، ینی مرگ، خواهد رسید. این یك حقیقت گریزناپذیر است و هیچ زنده ای را از آن گریزی نیست. دوران زندگی انسان و مدتی كه باید در این جهان زیست كند، همان جایگاه و دورانی است كه جان در آن به پیش به سوی سرانجام زندگی رانده می شود. و گریختن از آن جای و گاه باعث رسیدن به مرگ می گردد و در واقع انسان می پندارد كه خود را از مرگ دور می دارد، در حالی كه همین تلاش بیشتر او را به سر رسید زندگی نزدیك می كند. حقیقت مرگ رازی است نهفته در دل هستی و در درون قانون آفرینش كه هرچه انسا برای دست یافتن به هنگام و چگونگی آن بیشتر جستجو كند، كم تر بدان دست می یابد. دانشی است نهفته در گنجینه های دانایی پروردگار كه مصلحت بشر در نهفته ماندن آن است.

نخستین سفارش امیرالمومنین، پس از تبیین این راز و ناموس آفرینش، یگانه پرستی ناب و خالصانه و عمل كردن آگاهانه به سنت پیامبر است، دو ستون برافراشته ی ایمان و دو مشعل فروزان برای روشن نگاه داشتن راه به سوی كمال رفتن انسان. اگر انسان بدین دو دستگیره ی استوار چنگ زند و در پیرامون آنها با دیگران متحد شود، هیچ كاری كه سزاوار سرزنش باشد ازاو سر نمی زند.

[صفحه 537]

«حمل كل امری منكم مجهوده و خفف عن الجهله. رب رحیم و دین قویم و امام علیم.

انا بالامس صاحبكم و انا الیوم عبره لكم و غدا مفارقكم! غفر الله لی ولكم! ان تثبت الوطاه فی هذه المزله فذاك و ان تدحض القدم فانا كنا فی افیاء اغصان و مهاب ریاح و تحت ظل غمام، اضمحل فی الجو متلفقها و عفا فی الارض مخطها.»[2].

بر پشت هركسی برآیند تلاش او بار شده است و از پشت نادانان برداشته شده است.

[صفحه 538]

پروردگاری است مهربان و دینی است استوار و پیشوایی دانا.

من دیروز یار شما بودم و امروز درسی هستم برای شما و فردا جداشونده ی از شما! خدا مرا و شما را بیامرزاد! اگر گام در این لغزشگاه پایدار ماند كه آن (خواست شماست) و اگر گام لغزید (جای شگفتی نیست، زیرا) ما در زیر سایه های شاخساران و ورزشگاه های بادهای وزان و زیر سایه ی ابرهایی به سر می بردیم كه توده های آن در فضا از هم پاشید و نشانه هایش در زمین ناپدید گردید.

مسوولیت هركس به اندازه ی تلاشی است كه در به دست آوردن بهره های این جهانی بذل كرده است، هرچه بهره ممندی بیشتر، بار تعهد و چشمداشت انجام وظیفه هم سنگین تر است. و این بهره، پیش از هر چیز، شناخت و آگاهی است، آن كس كه شناخت او از حقیقت بیشتر است و آگاهی او از جهان ژرف تر، مسوولیت روشنگری او نیز بسی سنگین تر و تعهد او برای بیدار كردن خفتگان و بیخبران و به حركت وادار كردن ایستادگان نیز بیشتر است. نادانان چنین مسوولیتی ندارن، زیرا نه از مسوولیت آگاه اند و نه می دانند كه چه جایگاهی در این جهان دارند.

پروردگار چنان مهربان است كه از هركس به اندازه ی توانش و دریافتش انجام وظیفه می خواهد و چنان دین پایدار و استواری به ما بخشیده است كه هركس بدان ایمان یابد و به آموزشهایش عمل كند، به آگاهی و شناخت و دانایی دست پیدا می كند و پیشوای راستین این دین هم خود داناست و هم برای دانا كردن و آگاه ساختن دیگران می كوشد و ننگ نادانی و ناآگاهی را از چهره ی امت می زداید.

آنگاه امام به ترسیم و تصویر جایگاه خویش، در گذشته و حال و آینده می پردازد: در گذشته یاری همراه در زندگی این جهانی و آموزگاری دلسوز برای هر دو جهان و راهنمایی ژرف بین و آینده نگر برای همگان بود، اكنون نیز وجود زخم خورده و از شمشیر نادانی و قشریگری و تعصب و كوردلی خسته ی او مایه ی آموزش

[صفحه 539]

و پند برای كسانی است كه بدین جهان و بهره ها و قدرت و شوكت فریبا و غرورانگیز آن چسبیده اند و آن را جاودانه می پندارند و هیچ تجربه ای از دیگران نمی اندوزند و در آینده كه از مردم جدا شد و به جهان جاویدان شتافت، جای او تهی می ماند و جایگاه او شناخته می شود و كسانی در این جایگاه خود را جای می دهند كه هیچ گونه شایستگی ندارند.

آرزوی هركس پایدار ماندن اوست، ولی رفتن او به دیدار پروردگار نیز خود آموزشی گرانبهاست و به همگان می آموزد كه این جهان ناپایدار و جای گذار است همانند سایه ی شاخساران برچیدنی و چون ورزش بادهای وزان گذشتنی و بسان سایه ی ابر و توده های پرپشت ابر زدودنی است.

«و انما كنت جارا جاوركم بدنی ایاما و ستعقبون منی جثه خلاء، ساكنه بعد حراك و صامته بعد نطق، لیعظكم هدوی و خفوت اطراقی و سكون اطرافی، فانه اوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع.

وداعی لكم وداع امری مرصد للتلاقی! غدا ترون ایامی و یكشف لكن عن سرائری و تعرفوننی بعد خلو مكانی و قیام غیری مقامی.»[3].

[صفحه 540]

و بی گمان من تنها همسایه ای بودم كه تن من چند روزی در كنار شما به سر برد، و به زودی در پی مرگم تنی تهی از جان از من خواهید یافت: تنی آرام پس از جنبشهایی و تنی خاموش پس از سخن گفتنهایی، برای این كه آرمیدن من و به پایین افتادن دیدگانم و بی جنبش ماندن پاها و دستانم شما را پند دهد، زیرا مرگ برای آموزش پذیران پندآموزتر از هر گفتار رسا و شیوا و هر سخن به گوش گرفته ی نیوشایی است. بدرود من با شما بدرود كسی است آماده و چشم به راه دیدار (با پروردگار)! فردا روزهای (زندگی) مرا می بینید و رازهای درونم برایتان آشكار می شود و پس از تهی شدن جایگاهم و نشستن دیگری به جای من است كه مرا می شناسید.

در این بخش نیز امیرالمومنین آموزشی بس گرانبها دارد:

حقیقت وجودی هركسی كه جاویدان می ماند روان اوست و این روان هرچه بزرگتر و پربارتر باشد، جاودانگی آن هم بیشتر و در سراسر تاریخ و جغرافیای

[صفحه 541]

انسانیت گسترده تر می شود. بدن انسان خانه ای گذرا و ناپایدار برای روان است، و آنچه انسان های ساده اندیش و رویه نگر می بینند همان خانه و قفسی است كه كبوتر خاكستری رنگ روان را در خود جای داده است و تعبیر همسایه و در همسایگی زیستن امیرالمومنین از بدن خود، اشاره به چنین حقیقتی دارد. آنچه پس از پرواز روان باقی می ماند قفسی است تهی و جسمی بی حركت و خاموش. لیكن همین دگرگونی و تبدیل یك جهان جنبش و فعالیت و آموزش و هدایت و كوشش و جدیت، به جسمی آرام و خاموش و بی حركت، بهترین آموزش و گویاترین پند و رساترین رهنمود است.

آنگاه امیرالمومنین با همه ی كسان و یاران وداع می كند. وداع با ودیعه، به معنی سپرده گذاردن یكی است، یعنی سپردن همه ی آموزشها و تجربه ها و كارآزمودگی های جاوارمانده به بازماندگان و سپردن بازماندگان به تاریخ آینده و به همه ی كشمكشها و درگیری ها و پیشامدهای تلخ و شیرین و خوب و بد، برای ساختن خود و توشه برداشتن شایسته ای كه سزاوار راه درازی است گسترده در برابر هر انسانی.

وداع انسانی بزرگ كه در هیچ حال و در هیچ جایی از رهنمود دادن و آموختن به دیگران دریغ نورزیده و نیاسوده است و اكنون چشم به راه آزاد شدن از این قفس و رهایی یافتن از بار سنگین مسوولیت و سبكبار پرواز كردن به سوی پروردگار خویش و آسودن در جایگاه ویژه ی بندگان خشنود او در بهشت برین اوست.

با رفتن آن بزرگوار و تهی شدن جایگاه والای او و نشستن غاصبان ناشایست به جای اوست كه وی را چنان كه باید می شناسند و آنچه را آشكارا و سربسته گفته بود، برای غافلان نمایان خواهد شد.

از امیرالمومنین (ع)، در آن روزها، وصیت دیگری باقی مانده است كه روی سخن با دو فرزند بزرگوارش حسنین (ع) است و از طریق آن دو بزرگوار به همه ی انسانهای آینده.

[صفحه 542]

«اوصیكما بتقوی الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتكما و لا تاسفا علی شی ء منها زوی عنكما و قولا بالحق و اعملا للاخره و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.

اوصیكما و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه كتابی، بتقوی الله و نظم امركم و صلاح ذات بینكم، فانی سمعت جدكما، صلی الله علیه و آله و سلم، یقول:«صلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصیام». الله الله فی الایتام! فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتكم.»[4].

شما را به داشتن پروای خدا سفارش می كنم و دیگر آن كه جهان را درخواست نكنید اگرچه جهان به دنبال شما بیاید و برای چیزی از جهان كه از دست شما بیرون شده دریغ مخورید و به حق سخن بگویید و برای جهان دیگر كار كنید، برای ستمگر دشمن باشید و برای ستم رسیده یاور.

[صفحه 543]

به شما دو نفر و همه ی فرزندانم و كسانم و كسی كه نوشته ام به وی برسد، به داشتن پروای خدا و برنامه ریزی در كارتان و آشتی میان خودتان، سفارش می كنم، زیرا من از جدتان كه درود خدا بر او و خاندانش باد، شنیدم كه می گفت:«آشتی دادن میان كسان برتر از همه ی نمازها و روزه هاست».

خدای را خدای را درباره ی یتیمان (در نظر داشته باشید)! مبادا آنان را گاه سیر كنید و گاه گرسنه نگاه دارید و در پیشگاه شما به آنان بی توجهی نشود كه از بین بروند.

امیرالمومنین در این وصیت، پیش از هر چیزی به پرواپیشگی سفارش می كند، زیرا مایه و پایه ی همه ی امور، در فرهنگ اسلامی، پرواپیشگی است، اگر پرواداری در كسی نباشد، هر كاری انجام دهد، اگرچه عبادت خدا باشد، بی ارزش است و به سرانجام نمی رسد.

پس از پرواپیشگی و برپایه ی آن، سفارش می كند كه به دنبال این جهان نروند، اگرچه در پی آنان برود. در پی جهان رفتن همان وابسته شدن به مقام و قدرت و دارایی و ثروت است و هدف گرفتن جهان به جای وسیله است. زرق و برقها و جلوه های دارایی و قدرت و مقام و مانند اینها، از سوی جهان به دنبال انسان رفتن است كه پرواپیشگان فریب آنها را نمی خورند و به دنبال آنها نمی روند و این جهان را تنها وسیله ای و جایگاه توشه برداشتنی می دانند برای رفتن به سوی هدف كه جهان جاویدان باشد. از این روی برای از دست دادن چیزی از این جهان دریغ نمی خورند و اندوهگین نمی شوند. پس از این دو اصل سفارش می كند كه گفتارشان بر پایه ی حق و برای حق باشد و هرچه می كنند هدفشان آن جهان باشد نه این جهان.

این كلمه در نسخه های چاپی اخیر نهج البلاغه به صورت «للاجر» نوشته شده است، و در نسخه های خطی كهن «للاخره» می باشد. لذا مترجمان و شارحان به توجیه های بی جایی درباره ی اجر متوسل شده اند.

[صفحه 544]

و شما كه پرواپیشه اید و به این جهان و هرچه در آن است بی اعتنایید، پیوسته باید با ستمگر دشمنی كنید و با او بجنگید و در گرفتن حق ستم رسیده او را در برابر ستمگر یاری كنید و یاور او باشید.

بار دیگر همگان را به پرواپیشگی سفارش می كند و بر پایه ی پرواپیشگی و به دنبال آن به ترتیب به برنامه ریزی و نظم داشتن در كار خود، چه كار برای این جهان باشد و چه آن جهان. زیرا بدون برنامه و نظم و ترتیب، هیچ كاری به ساماننمی رسد و چه بسا به هدر رود و نابود گردد. و سپس به آشتی دادن كسان خویش و اعضای یك مجتمع با یكدیگر تاكید می كند و تایید و تاكید بیشتر آن را از پیامبر بزرگوار اسلام گواه می آورد، زیرا در جامعه ای كه اختلاف و كینه توزی و قهر و پراكندگی فرمانروا باشد، كارها كم اثر و بی نتیجه می مانند و از میان می روند.

و آنگاه یكی از مهمترین وظایف اجتماعی را توجه كردن به كسانی می داند كه سرپرست خو را از دست داده ان، اینان انسانهایی هستند كه باید با سرپرستی و رسیدگی منظم و نظام یافته و برپا داشتن نهادهایی اجتماعی برای رسیدگی انسانی به كار آنان، ارزش حقیقی و انسانی را بدانان بازگردانید.

«و الله الله فی جیرانكم! فانهم وصیه نبیكم، ما زال یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم.

و الله الله فی القرآن! لایسبقكم بالعمل به غیركم.

و الله الله فی الصلاه! فانها عمود دینكم.

و الله الله فی بیت ربكم! لا تخلوه ما بقیتم، فانه ان ترك لم تناظروا.

و الله الله فی الجهاد باموالكم و انفسكم و السنتكم فی سبیل الله!

و علیكم بالتواصل و التباذل و ایاكم و التدابر و التقاطع.»[5].

[صفحه 545]

و خدای را خدای را درباره ی همسایگان تان! زیرا آنان سفارش شده ی پیامبرتان است، پیوسته تا آن جا درباره ی آنان سفارش می كرد كه گمان بردیم به زودی آنان را ارث برنده خواهد ساخت.

و خدای را خدای را درباره ی قرآن! مبادا دیگری (جز شما مسلمانان) در عمل كردن به (دستورها و آموزشهای) آن از شما پیشی گیرد.

و خدای را خدای را درباره ی نماز! كه آن ستون دین شماست.

و خدای را خدای را درباره ی خانه ی پروردگارتان! تا ماندگارید آن را تهی مگذارید، زیرا اگر به خود رها شد در عذاب شدن و از چشم افتادن مهلتی به شما ندهند.

و خدای را خدای را در جهاد با دارایی ها و جانها و زبانهایان در راه خدا!

و بر شما با به پیوند با یكدیگر و بخشش در راه یكدیگر و شما را بركنار می دارم از پشت كردن به یكدیگر و بریدن پیوند یكدیگر.

در این بخش از وصیت، امیرالمومنین به چیزهایی سفارش می كند كه پایه های

[صفحه 546]

پیوند اجتماع را، هم از لحاظ قانون استوار می گرداند و هم از جهت عاطفی و روابط انسانی. نخست به رعایت حال همسایه و توجه به حقوق همسایگی سفارش می كند و برای تاكید درباره ی آن نكته ای مهم تر و زیباتر از استناد به عمل و سفارش پیامبر گرامی (ص) نیست كه همسایه را در ردیف خویشان قرار داده است.

سفارش دیگر امام، درباره ی قرآن و عمل كردن به آن است قرآن آموزشها و فرمانهای خداست كه با فطرت و سرشت همه ی انسانهای حقیقت جو هماهنگی دارد، هركس با آنها آشنا شود و از مغز آموزشهای قرآنی آگاه گردد، مسلمان، به معنای عام آن:(تسلیم فرمان خدا شدن)، است و بدان عمل می كند و تنها داشتن نام مسلمانی، برای درآمدن به دایره ی احكام و تعالیم قرآن، كافی نیست.

نماز پیوند فردی انسان بی نهایت كوچك، با وجود بی نهایت بزرگ پروردگار و پیوند اجتماعی همه ی انسانها با یكدیگر در وحدت جهت، وحدت زبان، وحدت فرهنگ و وحدت باور و اندیشه و نظم دهنده به نظام دینداری افراد پیرو دین است، از این روی نماز ستون چادر برافراشته و گسترده ی دین به شمار می رود و بی آن ستون چادر برافراشته نمی شود.

خانه ی پروردگار و رونهادن مسلمانان از سراسر جهان اسلام به سوی آن، مایه ی همدلی مسلمانان با یكدیگر و آگاه شدن از حال یكدیگر و تبادل فرهنگهای گوناگون ملی و بومی مسلمانان با یكدیگر و سرانجام مایه ی بارور شدن این فرهنگ و جهانی گردیدن و بالندگی آن می شود، بی توجهی و پشت كردن بدان نیز باعث می شود كه آن همبستگی ارزشمند از میان برود و جهان آفرینش و جهان انسانها نیز به چشم احترام به آنان ننگرند و گروه های پراكنده و بی خبر مسلمانان از هر سو شكار گرگ ها و شكارچیان گردند و عذاب الهی نیز بر آنان فرود آید.

و سفارش به همه ی انسانها درباره ی جهاد در راه خدا با دارایی و جان و زبان، و هركس به هر اندازه توان دارد، در این راه به تلاش برخیزد و نداشتن یكی از آن

[صفحه 547]

امكانات بهانه ای برای انجام ندادن این فریضه ی بزرگ الهی و انسانی نگردد.

و سرانجام تشویق به پیوند با یكدیگر و مایه گذاشتن در این راه و برحذر داشتن از پست كردن به هم و بریدن این پیوند است.

«لاتتركوا الامر بالمعروف و النهی عن المنكر، فیولی علیكم شراركم، ثم تدعون فلا یستجاب لكم.

ثم قال: یا بنی عبدالمطلب! لا الفینكم تخوضون دماء المسلمین خوضا، تقولون: قتل امیرالمومنین. الا لا یقتلن بی الا قاتلی! انظروا اذا انا مت من ضربته هذه، فاضربوه ضربه بضربه و لا تمثلوا بالرجل، فانی سمعت رسول الله، صلی الله علیه و آله و سلم، یقول: «ایاكم و المثله و لو بالكلب العقور».»[6].

امر به معروف و نهی از منكر را وامگذارید، كه در نتیجه بدترین فردتان بر شما فرمانروا می شود، آن گاه (برای دگرگون شدن اوضاع) دعا

[صفحه 548]

می كنید و پذیرفته نمی شود. سپس گفت: پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرورفته اید و می گویید: امیرالمومنین كشته شد. هان بدانید كه كسی جز كشنده ام نباید به خاطر من كشته شود! بنگرید هنگامی كه من از همین شمشیر زدن او مردم، پس او را در برابر یك شمشیر زدن تنها یك شمشیر بزنید و اندامی از آن مرد را نبرید، زیرا من از پیامبر خدا (ص) شنیدم كه می گفت:«شما را از بریدن اندام پرهیز می دهم اگرچه نسبت به سگ گزنده باشد.».

امر به معروف و نهی از منكر ضامن سلامت اجتماع از انحراف و مانع خودكامگی حاكمان است. در اجتماع اسلام همگان دارای مسوولیت هستند و همگان آزان كه در چارچوب قانون و با توجه با اصولی كه بدان اعتقاد دارند، از مسوولان انتقاد كنند و به نصیحت خیرخواهانه ی آنان برخیزند و اگر انتقاد سود نبخشید، به مراحل برتر امر به معروف و نهی از منكر، یعنی اعتراض جمعی بایستند و اگر این مرحله هم موثر واقع نشد به مبارزه تا بركنار ساختن حاكم ایستادگی ورزند، البته به رعایت شرایط درست امر به معروف و نهی از منكر.

چنانچه در جامعه ای این فریضه ی بزرگ به یكسو گذاشته شد، بدترین افراد آن اجتماع كه همان خودكامگی باشند به حكومت می رسند و خود را ولی و سرپرست و به تدریج، قیم و حاكم مطلق مردم می دانند، در چنین اجتماعی تكلیف مردم اطاعت بی چون و چراست و حق حاكمان فرمان دادن است و اگر وظیفه ای انجام دادند، ملت باید منت دار چنین لطف فوق العاده ای باشد.

در این مجتمع، چون هیچ مرجعی برای رسیدگی به شكایت و ستدن داد مردم محكوم وجود ندارد و فریادها به جایی نمی رسد، افراد ذلیل و به جان آمده در پنهانی دست دعا برای رفع اشرار، به درگاه پروردگار برمی دارند. پروردگار كه راه آزادی و انسانیت را به همه ی بندگانش ارزانی داشته و از آنان خواسته است از این نعمت بزرگ

[صفحه 549]

استفاده كنند و خود نكرده اند تا به چنین روزی افتاده اند، درهای آسمان را به روی دعاها می بندد و اجازه ی ورود به آنها نمی دهد.

سپس امیرالمومنین به یك شیوه ی معمول در میان میوه چینان باغ حكومت اشاره می كند و به خویشان نزدیك خود بانگ می زند كه مبادا به آن شیوه ی متداول دست یازند و كشتن امیرالمومنین را توطئه علیه امنیت ملی تلقی كنند و بدین بهانه به تسویه حسابهای خصوصی دست بزنند و عده ای بی گناه و باگناه را بكشند و این جنایت اجتماعی را گرفتن انتقام خون امیرالمومنین وانمود كنند. می گوید: چون من مردم، نیك بنگرید اگر از همین ضربت مرده ام، كشنده ام را كه تنها یك ضربت شمشیر بر من فرود آورده است، تنها با یك ضربت شمشیر كه یكباره بر او فرود می آورید بكشید و حق ندارید، او را با زجر و شكنجه و پس از بریدن دست و پا و یا یكی دیگر از اندامهایش، بكشید رفتارتان با قاتل و دزد و جنایتكار، باید انسانی و بر پایه ی داد و انصاف و پرواپیشگی باشد.

به جز این دو وصیت، سفارشهای دیگری، چون همه ی سخنانش گرانبها و حكمت آمیز، نیز از امیرالمومنین (ع)، در نهج البلاغه و دیگر منابع، گزارش شده است كه در این جا به همین دو گوهر كه بر تارك فرهنگ انسانی می درخشد، بسنده شد، بدان امید كه از آموزش های انسان ساز و تكامل بخش علی، در زندگی خود، به عنوان راهنمای عمل، بهره ای سرشار ببریم. من الله التوفیق.


صفحه 534، 535، 536، 537، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 545، 546، 547، 548، 549.








    1. نهج البلاغه، وصیت 149، بخش خطبه ها.
    2. نهج البلاغه، وصیت 149، بخش خطبه ها.
    3. نهج البلاغه، وصیت 149، بخش خطبه ها.
    4. نهج البلاغه، وصیت 47، بخش نامه ها.
    5. نهج البلاغه، وصیت 47، بخش نامه ها.
    6. نهج البلاغه، وصیت 47، بخش نامه ها.